سینمای آمریکای جنوبی؛ خوش طعم مثل کاکائو، تلخ مثل قهوه!
به گزارش بلاگ پو، همشهری شش و هفت: شاید سینمای آمریکای جنوبی به اندازه جرم و جنایت، مواد مخدر، طبیعت زیبا، فوتبال ناب و قهوه و سیگار این نیمچه قاره مشهور نباشد، اما در سه دهه اخیر آثار مهمی در بعضی کشورهای این قاره ساخته شده که غافلگیرکننده بوده و توانسته تحسین فراوان منتقدان و مخاطبان سینما را به دست بیاورد...
شاید سینمای آمریکای جنوبی به اندازه جرم و جنایت، مواد مخدر، طبیعت زیبا، فوتبال ناب و قهوه و سیگار این نیمچه قاره مشهور نباشد، اما در سه دهه اخیر آثار مهمی در بعضی کشورهای این قاره ساخته شده که غافلگیرنماینده بوده و توانسته تحسین فراوان منتقدان و مخاطبان سینما را به دست بیاورد. گفتیم بعضی کشورها، چون سینمای جریان سازآمریکای جنوبی را بیشتر در کشورهایی چون آرژانتین و برزیل می توان یافت و دیگر کشورهای این منطقه از جمله اروگوئه، پرو، پاراگوئه، ونزوئلا، کلمبیا، شیلی یا اکوادور چندان در زمینه هنر هفتم فعال نیستند یا اگر هم باشند جز تک و توک کارهایی که هر چند سال یکبار مثل یک جرقه گذرا در یکی از جشنواره های مطرح جهان گل می نماید خبر دیگری از اوضاع فیلمسازی آن کشورها حداقل در رسانه های معتبر نیست و خیلی نمی شود فهمید حال سینمای این کشورها چگونه است.
البته این کشورها سینمای بومی خودشان را با مخاطب نسبتا خوبی جلو می برند، اما سینمای بومی آنها از نظر کیفیت و همه پسندبودن بیشتر شبیه سینمای کشورهای آفریقای میانه است؛ یعنی تنها تماشاگر فیلم ها ساکنان همان کشورند یا نهایتا کشورهای همسایه است و موضوعات و داستان هایی هم که روایت می نمایند تنها برای خودشان جذاب است. با این حال، چند موضوع در سینمای غالب کشورهای این منطقه وجود دارد؛ موضوعاتی که به واسطه جو حاکم بر این کشورها بیش از دیگر مسائل مورد توجه و استقبال مخاطبان عام و خاص قرار می گیرد،مثل فساد و جنایت های سازمان یافته گروه های گنگستری، پلیسی و دولتی یا ناهنجاری های اجتماعی ناشی از مواد مخدر و اعتیاد. البته این وسط فیلم هایی با تم درام و ملودرام هم ساخته می شوند، اما اصطلاحا سرخوش نیستند.
حتی فیلم های کمدی در سینمای آمریکای جنوبی هم بیشتر بر پایه همین موضوعات تلخ و سیاه ساخته می شوند. البته در بسیاری از تقسیم بندی ها سینمای کشورهای آمریکای جنوبی با اضافه شدن کشورهای مکزیک و کوبا تبدیل به سینمای کشورهای آمریکای لاتین می شوند، اما معرفی آثار سینمای مکزیک و آمریکای مرکزی را به دلیل حضور کارگردانان سرشناس زیادی که در این منطقه حضور دارند گذاشتیم برای یک پرونده جدا. پیش از این در پرونده های قبلی بعضی از مهم ترین فیلم های ساخته شده در چند سال اخیر سینمای آمریکای جنوبی مثل Wild Tales،NO، The Motorcycle Diaries و Elite Squad را معرفی کردیم و این بار به سراغ بعضی دیگر از مهم ترین آثار ساخته شده سینمای این منطقه در هزاره سوم رفتیم.
ماچوکا/ Machuca
ماجرای این فیلم به روزهای ملهتب کشور شیلی قبل از کودتای 11 سپتامبر 1973 برمی شود؛ کودتایی که ارتش شیلی با حمایت و دخالت مستقیم سازمان سیا آمریکا علیه سالوادوره آلنده رئیس جمهور قانونی این کشور انجام داد و منجر به کشته شدن آلنده و روی کار آمدن یکی از بدترین دیکتاتورهای تاریخ معاصر جهان؛ یعنی پینوشه در شیلی شد. در آن دوران آلنده برای بازسازی نظام مالی کشور شیلی دست به یک سری اصلاحات زد. این کار اعتراض بخش اعیان جامعه شیلی و حمایت بخش متوسط رو به پایین این کشور را به همراه داشت. روزهای وقوع این کودتا از نظر فاصله طبقاتی شیلی به اوج تبعیض خود رسیده و فضای بین مردم بسیار متشنج شده بود.
داستان فیلم ماچوکا برگرفته از مجموعه خاطرات کارگردان این فیلم آندرس وود است. وود در آن سال هشت ساله بود و شاهد اتفاقاتی بود که سرنوشت کشورش را برای مدت های مدیدی عوض کرد. این فیلم داستان همان روزهاست، اما وود با هوشمندی برای روایت خود یک فرد بزرگسال درگیر انقلاب را به نمایش نمی گذارد. او به سراغ یکی از ضربه پذیرترین بخش های هر جامعه ای یعنی بچه ها و نوجوانان می رود. فیلم داستان تقابل گونزالو پسری مرفه با ماچوکا پسری از طبقه پایین و فقیر شیلی در اوج بحران سال 1973 شیلی است. فیلمی که مخاطب را برای تماشای اتفاقات آن روزها آن سوی چشمان دو پسر نوجوان قرار می دهد. دو نوجوانی که هیچ شباهت ظاهری با یکدیگر ندارند و بر اثر اتفاقی در مدرسه ای با یکدیگر آشنا شده و کوشش می نمایند رفقای خوبی برای هم شوند.
ماچوکا از گونزالز که بچه ای مرفه است دعوت می نماید به محله آنها که فقیرنشین است بیاید. گونزالو در بدو ورود هم خودش از وضعیت زندگی امثال ماچاکو غافلگیر می شود و هم خانواده ها و هم محلی های ماچاکو از آمدن یک به اصطلاح بالاشهری در محله خود جا می خورند. فیلم صحنه های هشدار دهنده فراوانی دارد. تاثیر منحوس درگیری های خونین سیاسی و سایه افکندن تنش داخلی بر زندگی دو نوجوان و خانواده های آن ها به خوبی در فیلم نمایان است. ماچوکا در سال 2004 ساخته شد و بازیگرانی چون مایتاس کوئر وآریل ماتلونا، مانوئلا مارتلی در آن به ایفای نقش پرداخته اند.
شیر اندوه/ The Milk of Sorrow
آنها که ادبیات روز جهان را دنبال می نمایند قطعا با نام ماریو بارگاس یوسا آشنایی دارند؛ مهم ترین نویسنده حال حاضر پرو و یکی از مهم ترین چهره های تاریخ ادبیات آمریکای جنوبی که در سال 2010 نوبل ادبیات را هم به دست آورد. این یادآوری از آن جهت بود که به این نکته برسیم، هنر در خانواده یوسا به نسل پس از او هم رسیده است، البته نه در زمینه ادبیات بلکه در زمینه سینما. کلودیا یوسا خواهرزاده ماریو بارگاس یوسا یکی از مهم ترین کارگردان زن معاصر کشور پروست و مهم ترین اثری که ساخته فیلم شیر اندوه است؛ فیلمی که او در سال 2009 ساخت توانست خرس طلای جشنواره برلین را به دست آورد و به عنوان نماینده پرو، نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان در سال 2010 شد. این فیلم داستانی در دل آداب و رسوم و فرهنگ کهن مردمان بومی پرو دارد.
جایی که ارواح و وردها و جادو تاثیر زیادی بر زندگی مردم دارد. زنی به نام فاستا یکی از قربانیان جنگ های داخلی کشور پرو است که خشونت زیادی را متحمل شده و محلی ها بر این باورند او به یک بیماری هولناک به نام شیر اندوه مبتلا شده است. او که حامله است از این می ترسد که این بیماری در سلامتی بچه اش تاثیر منفی بگذارد. از آن طرف مادر او هم قبل از به جهان آمدن فرزند فاستا می میرد و غم و اندوه زن افزایش پیدا می نماید، اما این خاتمه ماجرا نیست. او به دلیل فقر دچار مسائل دیگری هم در سلامتی اش می شود. همه چیز علیه فاستاست تا این که به عنوان خدمتکار در خانه زنی ثروتمند مشغول به کار می شود.
شیر اندوه فریاد کارگردان علیه ظلم و خشونت زنانی است که در درگیری های خونین داخلی پرو مابین سال های 1980 تا 1992 در کنار بچه ها، قربانیان اصلی نام گرفتند. شخصیت فاستا زن رنج کشیده ای است که ناخواسته زندگی اش در ورطه نابودی و فروپاشی قرار می گیرد. نمایش تنهایی و بی پناهی شخصیت فاستا جز با بازی بسیار خوب ماگالی سولییر امکان پذیر نبود. بازی سولیر در این نقش تحسین زیادی را با خود به همراه داشت. او توانست جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره مونترال کانادا را برای بازی در این فیلم به دست آورد. از مهم ترین ویژگی های فیلم فضاسازی درست و تاثیرگذار کارگردان در روایت داستان است. یوسا از طبیعت پرو برای انتقال مفاهیم عمیق نهفته در داستانش بهترین بهره را گرفته تا رنج جاری در داستان فیلم با قاب های تماشایی و تحسین آمیز مخاطب را درگیر سرنوشت شخصیت اصلی فیلم کند.
راز چشم های شان /The Secret in Their Eyes
می گویند پس از فیلم ماندگار نازارنو کروز و گرگ که لئوناردو فاویو در سال 1975 ساخته، راز چشم های شان پیروز ترین فیلم کل تاریخ سینمای آرژانتین است. فیلمی که در سال 2010 ساخته شد و توانست اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را به دست آورد. درامی معمایی- جنایی که خوان خوزه کامپالنا آن را کارگردانی نموده و ریکاردو دارین؛ سرشناس ترین بازیگر سینمای آرژانتین در آن خوش درخشیده است. فیلم داستان بنجامین اسپوزیتو است،؛ بازپرس جنایی سابق است که تصمیم گرفته براساس یکی از پرونده های جنایی قدیمی اش رمانی را به رشته تحریر درآورد. این رمان در ظاهر تلفیقی از رویاپردازی و واقعیت است ،اما در پشت روایت داستان ماجرا چیز دیگری است که مخاطب در طول فیلم ذره ذره متوجه آن می شود.
یکی از دلایل مهم قرص و محکم بودن ساختار فیلم و شخصیت پردازی ها اقتباسی بودن فیلم نامه است؛ اقتباسی از یک رمان پیروز به همین نام اثر ادواردو ساچری. راز چشم های شان فیلمی است پر از فلاش بک. البته فلاش بک های درست و درگیر نماینده، نویسنده مخاطب را به 30 سال قبل در دوران کاری آقای بازپرس می برد؛ جایی که نظام قضایی و نظامی فاسد حاکم بر آرژانتین در دهه 70 میلادی آسیب های روحی، روانی و البته جانی فراوانی برای مردم کشورش خلق کرد. آسیب هایی که نتایج را در طول سه دهه بعد و تنهایی و خستگی روحی روانی بازپرس و در مرور یک پرونده جنایی پیچیده و پراتفاق می توانیم مشاهده کنیم. اسپوزیتو مردی است در جایگاهی قابل احترام، اما جنس حسرت هایی که در زندگی سال های پیری او وجود دارد تفاوت چندانی با دیگر اقشار جامعه آرژانتین ندارد. شباهت شخصیت او با بسیاری از مردم درگیر فساد و جنایت در جهان آن قدر دقیق و درست در آمده که تحسین های فراوانی را برای فیلم کامپالنا با خود به همراه داشت.
جدا از بازی های خوب بازیگران و طراحی صحنه و لباس گیرای و دلچسب فیلم موسیقی متن فدریکو جوسید و امیلیو کودرر جذابیت های فیلم را چندین برابر نموده است. بیلی ری در سال 2015 نسخه آمریکایی این فیلم را با حضور بازیگران سرشناسی چون نیکول کیدمن، جولیا رابرتز و چیوتل اجیوفور جلوی دوربین برد که نتیجه چندان خوبی به همراه نداشت.
9 ملکه/ Nine Queens
فابین بلینیسکی آرژانتینی در سال 2000 یکی از بهترین فیلم های سینمای آرژانتین تا امروز را ساخته است. نه ملکه داستان یک کلاهبرداری است با خاتمه بندی غافلگیرنماینده ای که نقطه قوت فیلم است. داستان از جایی شروع می شود که خوان در حال دزدی از یک فروشگاه است که مارکوس به عنوان یک پلیس او را دستگیر می نماید و به خارج از فروشگاه می برد. مارکوس بیرون فروشگاه به خوان می گوید او در واقع پلیس نیست و می خواهد از او یاری بگیرد تا یک کلاهبرداری بزرگ انجام دهد و اگر خوان همراه اش باشد سهم خوبی از پول کلاهبرداری به او می رسد. خوان پیشنهاد مارکوس را قبول می نماید؛ چرا که به گفته خودش پدرش در آستانه یک حکم 10 ساله برای حبس است و باید پول فراوانی به دست آورد تا بتواند به قاضی دادگاه رشوه دهد و حبس پدرش را به شش ماه کاهش دهد. و این گونه مارکوس و خوان وارد یک کلاهبرداری در زمینه جعل می شوند که غالگیری های زیادی با خود به همراه دارد. ریکاردو دارین و گاستین پائولس در نقش مارکوس و خوان بازی هایی تماشایی از خود ارائه داده اند.
نکته جالب توجه در خصوص فیلم 9 ملکه بازسازی آن در کشورهای مختلف است. عموما موضوعات فیلم ها در سینمای آمریکای جنوبی به گونه ای است که کشورهای دیگر نمی توانند فیلم ها را به زبان و حال و هوای کشور خودشان بسازند، اما این فیلم هم در هالیوود و هم در بالیوود دوباره ساخته شده که البته نسخه های بازسازی شده هیچ کدام به گرد پای نسخه اصلی نمی رسند. فیلم صحنه های تعقیب و گریز جذابی دارد که فیلمبرداری بی نقص مارسلو کامونیرو نقش مهمی در خلق شدن آنها دارد. شخصیت پردازی به قدری پیچیده و غافلگیرنماینده است که چندین بار مخاطب از رفتار شخصیت ها و پیچش داستانی جا می خورد و از همه مهم تر خاتمه بندی میخکوب نماینده فیلم که اصلی ترین نقطه قوت آن است.
شهر خدا/ City of God
احتمالا سینمای آمریکای جنوبی بهتر از این نمی توانست هزاره سوم را شروع کند. شهر خدا به کارگردانی فرناندو میرلس را می توان یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای برزیل و البته یکی از بهترین فیلم های هزاره سوم سینمای جهان دانست. فیلمی خوش رنگ و لعاب که یک تراژدی تمام عیار را در قالب کلی سکانس هیجان انگیز و حتی گاهی همراه با کمدی سیاه به خورد مخاطب می دهد. این فیلم محصول سال 2002 است و نامزد چهار اسکار بهترین کارگردانی، فیلم نامه اقتباسی، فیلمبرداری و تدوین. شهر خدا داستانش در حومه شهر ریودوژانیرو و در فاصله زمانی دهه 60 تا 80 میلادی می گذرد.
دولت کوشش نموده در بیغوله هایی مردم فقیر این شهر را سکونت دهد تا چهره مرکز شهر رنگ و شمایل زشتی پیدا نکند، اما در این بیغوله ها یک چیز وجود ندارد: قانون. همین موضوع باعث افزایش گروه های ریز و درشت مواد فروش و جنایتکار شده است. هر کدام از این گروه ها که نفرات اصلی آن را عده ای جوان و نوجوان عصیانگر تشکیل می دهند کوشش دارند به هر قیمتی شده بر شهر خدا حکومت نمایند. به این ترتیب در طول زمان زد و خورهای مسلحانه فراوانی در این منطقه شکل می گیرد و هیچ کسی هم یارای مقابله با آنها نیست. فیلم برای نشان دادن وضعیت هولناک حومه شهر ریو سرنوشت چند رفیق را در دو دهه آنالیز می نماید. ماجرا از زاویه نگاه شخصیتی به نام بوشاپه روایت می شود. او کوشش می نماید در این اوضاع به هم ریخته و پر جرم و جنایت راستا دیگری برای زندگی خود انتخاب کند، کاری که با وجود ده ها رفیق خلافکاری که اطرافش وجود دارد کار آسانی نیست. فیلم پر از فلش بک هایی است که در طول فیلم بنا به ضرورت از گذشته شخصیت ها پرده بر می دارد.
فیلمبرداری این فیلم که تماما با دوربین روی دست اجرا شده از مهم ترین ویژگی های شهر خدا است و تاثیرگذاری فیلم را صد چندان نموده است. بازیگران این فیلم هم به نظر بهترین انتخاب های است که میرلس می توانست داشته باشد، از الکساندر رودریگوئز و آلیس براگا تا فیلیپ هاجنسن و لئوناردو فیرمینیو آنقدر باورپذیر بازی نموده اند که وجه مستند بودن فیلم را بالا رفته است. با این که فیلم براساس رمانی از پائولو لینس ساخته شده است، اما به دلیل آن که لینس داستان این رمان را از یک سری وقایع واقعی الهام گرفته می توان گفت شهر خدا شناسنامه تصویر مناسبی برای معرفی حومه یکی از مهم ترین شهرهای جهان در چهار دهه گذشته است. شهری که سال جاری میزبان المپیک بود و به دلیل حجم بالا خشونت جاری در آن همه جهان با وجود تدابیر امنیتی شدید از وقوع یک حادثه خونین در طول برگزاری مسابقات می ترسیدند.
ماریا سرشار از برکت/ MARIA FULL OF GRACE
بیش از آن که مناظر بکر و طبیعت زیبای کلمبیا مورد توجه جهان قرار داشته باشد، مواد مخدر و جنایت معرف آن است. کشوری بسیار زیبا که حتی یک روز بدون قتل و کشتار در آن به ثبت نرسیده است. جایی که بزرگ ترین قاچاقچی تاریخ و یکی از ثروتمندترین مردان نیم قرن گذشته جهان از آن جا آمده است: پابلو اسکوبار. مواد مخدر در کشور فقیر و نیازمند کلمبیا همچون شمشیر دو سر عمل می نماید، از طرفی می تواند افراد را یک شبه پولدار کند و از طرف دیگر کمتر از ثانیه ای سر آنها به باد دهد. آدم های زیادی در این کشور سعی می نمایند تا جایی که می توانند از حضور در کار مواد مخدر صرفه نظر نمایند، اما در بسیاری مواقع فقر و مسائل معیشتی باعث می شود آنها نتوانند برابر حضور در این کار مقاومت نمایند. این وسط قربانی ها هم از هر طیف و سن و سالی هستند؛ زن، بچه، پیرمرد.
داستان ماریا سرشار از برکت درباره یک دختر جوان است؛ دختر جوانی به نام ماریا. او در بوگوتای کلمبیا زندگی می نماید و مشغول کار پرزحمت و کم درآمد پرورش گل است. ماریا خسته از این همه کارکردن تصمیم دارد همه چیز را ول کند و برود، اما می داند بقای خانواده اش وابسته به اندک پولی است که در می آورد. او در اوج ناامیدی با مردی به نام فرانکلین آشنا می شود. مرد به ماریا پیشنهاد کاری را می دهد که هم در آن پول خوبی وجود دارد و هم می تواند به جاهای مختلف سفر کند، اما ماریا خیلی زود می فهمد قرار است از او به عنوان حمل نماینده مواد استفاده شود تا قاچاقچیان مقدار زیادی هروئین را به شکل مخفیانه وارد خاک آمریکا نمایند. ماریا که خلق و خوی تا حدودی مذهبی هم دارد بین دو راهی سختی گیر می نماید. البته این دو راهی تنها متعلق به ماریا نیست. جاشوا آرتسون کارگردان این فیلم به خوبی می تواند اضطراب این انتخاب را به دل مخاطبان فیلم بیندازد و به این ترتیب مخاطب با ماریا و مصائب او همراه می شود.
بازی کاتالینا ساندینو مورنو در نقش ماریا کم نقص است. او به خوبی توانسته نقش دختری شنماینده در موقعیتی بسیار خطرناک و عذاب آور را به تصویر بکشد. بازی او آن قدر خوب بود که توانست نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر زن شود و خرس نقره ای بهترین بازیگر زن جشنواره برلین را هم به دست آورد. این فیلم یکی از بهترین آثار دو دهه اخیر کشور کلمبیا و محصول سال 2004 است.
منبع: برترین ها