پشیمانی زنی که به عقد پنهانی مردهای متاهل در می آمد، همه مرا تهدیدی جدی برای زندگی مشترکشان می دیدند

به گزارش بلاگ پو، زنی که پنهانی به عقد 2 مرد متاهل درآمده بود از کار های خود ابراز ندامت کرد.

پشیمانی زنی که به عقد پنهانی مردهای متاهل در می آمد، همه مرا تهدیدی جدی برای زندگی مشترکشان می دیدند

به گزارش ، نوجوان بودم که به طور اتفاقی متوجه شدم هر روز یک پسر غریبه از مدرسه تا منزل پشت سرم راه می رود. کم کم به حضورش عادت کردم. دوست داشتم با او آشنا شوم، آن قدر صبر کردم تا انتها پا پیش گذاشت و سر حرف را باز کرد و گفت: دلم می خواهد شما را به خانواده ام معرفی کنم تا برای خواستگاری بیایند، فقط به کمی وقت احتیاج دارم تا سروسامانی به زندگی ام بدهم.

پدر سحر خدایاری: به BBC گفتم دل سوزی شما را نمی خواهم/ می خواهند انقلاب را زیر سؤال ببرند/ مرگ دخترم مقابل شهادت امام حسین (ع) چیزی نیست

پدر مرحوم سحر خدایاری: حکمی مبنی بر حبس دخترم صادر نشد/ منِ جانباز، فدایی نظام هستم/ کسی از خون فرزندم علیه کشور سوء استفاده کند، حلالش نمی کنم

فروش 2 نوزاد به خاطر خرید موبایل / مادر دستگیر شد + عکس

مردی که خون سفید در رگ هایش جریان دارد!

حرف هایش به دلم نشست. دوست داشتم او را در کنار خودم داشته باشم. به او که نامش علی بود قول دادم منتظر بمانم و از همین جا یک رابطه تقریبا محبت آمیز بین من و او شروع شد. رابطه محبت آمیز من و علی چهار سال طول کشید. در این مدت خواستگاران زیادی داشتم و علی باید پا پیش می گذاشت! اما او بهانه آورد که خانواده اش راضی نیستند و بدون حمایت آن ها تنها می مانیم.

خسته شده بودم و احساس کردم علی دروغ می گوید. فکر کردم مرا بازی داده است. به همین دلیل به نخستین خواستگاری که به خانه مان آمد، جواب مثبت دادم. فکر کردم این طوری از علی انتقام می گیرم. با بهرام ازدواج کردم، ولی هنوز چند ماه نگذشته بود که باز برای رسیدن به علی از بهرام طلاق گرفتم. باید علی را پیدا می کردم و به وسیله یکی از دوستانش او را پیدا کردم.

علی پس از شنیدن خبر ازدواج من ناامیدانه با دختری ازدواج نموده بود و زندگی مشترک آن ها هیچ پشتوانه عاطفی و احساسی نداشت.من و علی به این نتیجه رسیدیم که او باید زن بی گناهش را طلاق بدهد. سپس من به عقد موقت علی درآمدم و او هم به دنبال طلاق دادن همسرش رفت، اما او حامله بود و علی طلاقش نداد. تصور بودن علی با یک بچه دیوانه ام می کرد. چیزی نمانده بود که به آرامش برسم، اما یک باره با آمدن یک بچه همه چیز خراب شد و حسادت در درونم شعله می کشید.

شاید بهتر بود او را رها می کردم. در این میان فقط احمد دوست علی و همسرش سنگ صبورم بودند. حرف هایم را می شنیدند و دلداری ام می دادند. احمد، علی را و همسرش مرا مقصر می دانست. احمد می گفت: علی مرد لایقی نیست. همواره در تردید و دودلی است. نمی تواند یک تصمیم قطعی برای زندگی اش بگیرد. آن از ازدواج سرسری و بی فکرش، حالا هم یک بچه. از طرفی تو هم منتظر کسی هستی که خودش هم نمی داند چه کار باید بکند! علی دوست من است، اما فرانک خانم شما هم جای خواهرم هستید.

اگر از من می شنوید دلتان به حال خودتان بسوزد. بعید می دانم علی بتواند به یک مرد آزاد تبدیل گردد. احمد ته دلم را خالی کرد. حرف هایش درست بود، ولی همسرش جانب علی را گرفت و گفت: فرانک، اگر واقعا دوستش داشتی نباید ازدواج می کردی، باید صبر می کردی تا شرایط برای ازدواج شما مهیا گردد. حالا بهتر است بیشتر از این باعث رنج و عذابش نشوی. چرا می خواهی او را از همسر و فرزندش دور کنی؟ تو به این می گویی دوست داشتن؟ این دشمنی است که در حق او می کنی.

دست از سرش بردار و دنبال زندگی خودت برو! صد تا آدم توی این جهان هستند که می توانند تو را خوشبخت نمایند. بهتر است این یکی را فراموش کنی. حرف های زن احمد مثل خنجر در قلبم فرو رفت. شاید راست می گفت، اما خیلی ناراحتم کرد. همان روز، کینه او را به دل گرفتم و در مقابل، احمد با مهربانی اش احساس خوبی به من داد. انگار که حامی من باشد. فکر کردم می توانم به او اعتماد کنم. دوست داشتم مرتب با او حرف بزنم و شنیدن صدایش آرامم می کرد.

برای این که دلم را راضی کنم دوباره دست به یک اقدام عجولانه زدم و رابطه ام را با علی قطع کردم و به او گفتم حالا که نمی توانی تصمیم بگیری من تصمیم می گیرم. می دانستم که احمد مرا به حال خودم نمی گذارد، می دانستم که دلش به حالم می سوزد. به هر حال تنها بودم و خانواده دلسوزی نداشتم تا در شرایط سخت به دادم برسند، بنابراین از احمد خواستم در این شرایط سخت تنهایم نگذارد. احمد مهربان بود و رفتار او با همسرش همواره حسادتم را برمی انگیخت.

می خواستم او همان رفتار مهربان را با من هم داشته باشد؛ بنابراین بعد از مدتی، پنهانی به عقد او درآمدم. علی و همسرش همچنان درگیر بچه بودند، مدتی به همین منوال گذشت تا این که همسر احمد فهمید که خبر هایی شده است. او مثل همسر علی سر به زیر و بی سروصدا نبود و با همه توان برای بدنامی من کوشید. پیش تمام کسانی که مرا می شناختند بدگویی ام را کرد، خانواده، دوست، آشنا، همکار و... خلاصه از همه آن چه درباره ام می دانست، استفاده کرد تا تشت رسوایی مرا از پشت بام پایین بیندازد. من هم با او مقابله به مثل کردم و بد او را گفتم، اما زن احمد بیدی نبود که با این باد ها بلرزد. کمر همت بست و وارد میدان شد تا با چنگ و دندان زندگی اش را حفظ کند.

احمد مات و مبهوت و کمی هم ترسان از اتفاقی که دوروبرش می افتاد، سکوت نموده بود. کمی احساس گناه و شرمندگی می کردم و در آخر حرفی برای گفتن نداشتم. در این میان حرف هایی به گوشم می رسید، یک بار زن احمد پیام داد: فقط خدا می داند تو چه فتنه ای هستی. در سرنوشت تو آمده که همواره آواره باشی، چون لیاقت عشق و محبت دایمی یک مرد را نداری. اگر همین طوری ادامه بدهی باید تا آخر عمر به عقد مرد ها در بیایی و با پیدا شدن سروکله همسران شان میدان را خالی کنی. شاید لیاقت تو همین باشد، ولی لیاقت من این نیست، به هر قیمتی که باشد زندگی ام را پس می گیرم. حالا می بینی. تهدید آن زن خیلی جدی بود. چون خیلی طول نکشید که احمد از میان ما، همسر نخست اش را انتخاب و مرا ترک کرد.

هر چه باشد من باعث شده بودم میان آن دو نفر فاصله ایجاد گردد. علی و احمد دیگر چشم دیدن یکدیگر را نداشتند. به خاطر حضور من دوستی شان خراب شده بود و بعد هر دو به زندگی شان چسبیدند. انگار من یک تهدید جدی برای سلامت زندگی آن ها بودم و چاره بهبودی آن ها دوری از من بود. علی دیگر نمی خواست روی مرا ببیند. حتی حاضر نشد با هم حرف بزنیم و احمد برای حفظ زندگی اش چاره ای نداشت جز این که مرا ترک کند.

همه دوستان و آشنایانی که ماجرا را شنیده بودند، مرا برای زندگی مشترک خود یک تهدید جدی می دیدند. برای آن ها یک بیماری مهلک بودم که باید از آن دوری می کردند. حالا دیگر دوستی نمانده بود تا برایش درددل کنم. دیگر امیدی ندارم که بتوانم خوشبختی را احساس کنم.

کسی که از تجربیات خود و دیگران به خوبی بهره نگیرد، باید خودش را سرزنش کند. همچنین اگر کسی برای بار دوم راهی را به اشتباه طی کند، نباید انتظار رسیدن به سرمنزل مقصود را داشته باشد. من بعد از شکست در ازدواج نخست به جای عبرت دریافت و باز کردن چشم و گوش خود قدم در راهی گذاشتم که معلوم بود بیراهه است. من باید از این شکست ها درس می گرفتم و به جای افسوس و غصه خوردن، آینده خود را می ساختم.

منبع: روزنامه خراسان

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
انتشار: 24 مهر 1398 بروزرسانی: 27 فروردین 1399 گردآورنده: blogpo.ir شناسه مطلب: 11925

به "پشیمانی زنی که به عقد پنهانی مردهای متاهل در می آمد، همه مرا تهدیدی جدی برای زندگی مشترکشان می دیدند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "پشیمانی زنی که به عقد پنهانی مردهای متاهل در می آمد، همه مرا تهدیدی جدی برای زندگی مشترکشان می دیدند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید