یکنواختی شغل های مزخرف چگونه می تواند زیبا باشد؟

به گزارش بلاگ پو، آپوروا تادپالی در مقاله ای در آتلانتیک نوشت: دیوید گریبر، انسان شناس فقید، در کتاب خود با اسم مشاغل مزخرف: یک نظریه1 از مشاغلی سخن می گوید که بود و نبودشان فرقی نمی کند. او معتقد است که شغل های مزخرف چنان بی فایده اند که حتی خود شخص هم توجیهی برای انجامشان ندارد.

یکنواختی شغل های مزخرف چگونه می تواند زیبا باشد؟

در ادبیات امروز آمریکا، این دست از مشاغل به وفور یافت می شوند، از جمله در رمان موقّتی2 اثر هیلاری لایکتر و منِ دیگر3 نوشتۀ هلی باتلر. در این آثار، شغل ها به شدت ملال آور و در مواردی سودجویانه اند؛ اشخاصِ گرفتار در این مشاغل درست نمی دانند از کارشان رضایت دارند یا نه و لحن روایت آن ها تند و پر از گوشه و کنایه است.

رمان کارِ آسان پیدا نمی شود4 نوشتۀ کیکوکو تسومورا از منظری بسیار متفاوت به مسئلۀ بالا می پردازد.5 راویِ سی و شش سالۀ داستان، که نام او ذکر نشده، پس از ده سال به علتی که خودش سندرم خستگی مفرط می نامد شغل خود را رها نموده است. به یکی از مؤسسات کاریابی می رود و به مسئول مربوطه می گوید که علاقه ای به کارهای جدی ندارد و در پی شغلی بی دردسر است.

به این ترتیب، سلسله ای از کارهای موقت و ملال آور شروع می شود: تماشای فیلم های دوربین مداربستۀ خانۀ نویسنده ای که به ندرت از منزل خود خارج می شود، چسباندن پوسترهای تبلیغاتی نهادهای خدمات عمومی، نوشتن متن تبلیغات فروشگاه های محل برای پخش در اتوبوس های محلی. شرحی که او از کار اول خود می دهد عیناً همان است که گریبر شغل مزخرف می نامد: خیلی عجیب بود؛ روزی چند ساعت کار می کردم، بااین حال درواقع هیچ کاری نمی کردم.

اما شور و هیجانِ سرشارِ این زندگی در همین پوچی نهفته است. او به هر شغلی که وارد می شود، به نحو احسن وظایف و تعاملات خود را انجام می دهد. وقتی آگهی نویسی روی پاکت های بیسکویت تُرد را شروع می نماید، ناخواسته غرقِ ایده پردازی برای پاکت بیسکویت های برنجی می شود و هنگامی که موعد تحویل سفارش ها می شد، حتی تصور ارائۀ کاری ضعیف او را نگران می نماید، نه چون از رئیس خود می ترسد بلکه به این علت که عرضۀ کار ضعیف را شرافتمندانه نمی داند.

رفته رفته ازخودگذشتگی او هم منشأ اثر می شود. کارِ چسباندن پوستر تبدیل می شود به مأموریت مخفیِ نفوذ در سازمانی محلی و شغل دفتری او در پارکِ جنگلی به عملیات جست وجویِ فردی گمشده بدل می شود. نمی دانیم آیا اطرافیان او محتاج صرف این همه وقت و توان -که در بعضی موارد موجب حیرت رؤسای او هم می شود- هستند یا نه، اما ظاهراً قبول چنین مسئولیت هایی برای خودِ او کاملاً لازم است تا بتواند مقابل تردیدهایش بایستد.

راوی این داستان، از بعضی جهات، کارمند کنجکاو امروزی است. او نه قبول دارد که شغلش آش دهان سوزی است و نه می پذیرد که از او بهره کشی می شود. در ساعات فراغت از کار، در پارک کمی با خود خلوت می نماید؛ قدم زنان مسیری طولانی را میان درختان طی می نماید و با شخصیت های مختلفی آشنا می شود که در باغ دنبال درختان خودرو می گردند.

در خاتمه، می فهمد احساس نیرومندی که به خاطر ابتلا به خستگی مفرط سراغش آمده بود، و مانع می شد از آنکه دوباره مغشول کار شود، کم کم در او زایل می شود و اینجاست که درمی یابد کاستن از بار مسئولیت چقدر مهم است. او می گوید هیچگاه نمی دانی چه پیش خواهد آمد، باید هرچه در توان داری بگذاری و به امید این باشی که همه چیز به خیر و خوشی تمام شود.

آرامشِ راویِ این داستان گویا روی دیگر توصیف مشهوری است که میلی، شخصیت رمان منِ دیگر، از شغل دفتری خود به دست می دهد: برمی گردم پشت میز و آهسته مشغول پول درآوردن برای اجاره و خوردوخوراک می شوم تا بتوانم زنده بمانم و بیایم به همین اتاق بنشینم پشت میز و آهسته مشغول پول درآوردن شوم.

هر دو شخصیت به ناتوانی خود در تغییر شرایط اذعان دارند و به یک رویۀ کاریِ ملال آور تن داده اند، اما تفاوت های خُلقی و درونیِ این شخصیت ها نشان می دهد که، در همان رویۀ واحد، چه روینمودهای متفاوتی می توان نسبت به کار و ارزش آن اتخاذ کرد.

اگر بپذیریم که تسومورا در رمان خود نگرشی دربارۀ کار مطرح می نماید، تردیدی نیست که آن نگرش منزلت والای کار است -حال در قالب هر شغلی که می خواهد باشد- و خودآگاهی راوی داستان هم حاصل همین ستایش او از مشاغل معمولی و بی نشان است. چه بسا اگر مشاغلی که راوی در اتوبوس های محلی تبلیغ می نماید برچیده شوند، آب از آب تکان نخورد اما از دید راوی اگر این مشاغل نبودند، هنوز مردی نگران در جنگل پرسه می زد و خود را از زندگی مخفی می کرد و بیسکویت تُردی هم نبود که مادر و دختری با هم بخورند و گرم گفت وگو شوند.

از این جهت، داستانِ تسومورا از تأثیر جبر مالی موجود در رمان های مشابه آمریکایی برکنار می ماند. این رمان ها غالباً جو ملال آوری که شخصیت ها در آن کار می نمایند را به تصویر می کشند: در میان همکاران و رؤسا از آدم بی تفاوت تا بدجنس و بدزبان دیده می شود و روابط همکاری، عموماً، مبتنی بر عذاب متقابل است.

اما تسومورا توجه خواننده را به ملاحظه کاریِ شخصیت ها در مشاغل ظاهراً مزخرفشان جلب می نماید و این یکی از جنبه های خواندنی رمان اوست. او به شخصیت های معمولی و خسته نمایندۀ داستان که شغلی معمولی و خسته نماینده دارند نوعی جذابیت می بخشد، جذابیتی که بسیاری از رمان های معاصر با موضوع کار از آن جداً پرهیز می نمایند.

از جمله دلایل جذابیت شخصیت های تسومورا یکی این است که به طرز عجیبی دوست داشتنی هستند. البته توقع دوست داشتنی بودن از نوشته به خصوص اگر نویسندۀ آن زن باشد، ممکن است پرمخاطره باشد ولی با رواج قهرمان های مأیوس و عصبانی این سؤال مطرح می شود که آیا امروز بیش ازاندازه به بنیادستیزی شخصیت های دوست نداشتنی بها نمی دهیم؟

دنیای تسومورا قشنگ و به طرز تأثیرگذاری بی اهمیت است: کلبه های کوچک، فروشگاه های شبانه روزی کوچک که هر دفعه فقط یک کتاب دارند، عادت های روزانۀ کوچک که همان گفت و گوهای تکراری و دوستانۀ هرروز پشت میز شام هستند، مسیرهای عبور اتوبو س ها که بی هدف دور خود می چرخند و برگ های درختان که به آهنگ و شتابِ خود زرد و قرمز می شوند.

در این یکنواختی، بی تردید، زیبایی هست؛ اما تشویشی هم نهفته است و این تشویش را تنها وقتی درمی یابیم که بدانیم امکان معناسازی ما چقدر محدود است، یا چقدر باید محدود باشد. در زندگیِ انباشته از کار، زیبایی امکان بروز ندارد، مگر از فراز امور بی اهمیت.

رمان هایی که به موضوع کار می پردازند بیشتر امور گذرا را مد نظر قرار می دهند. به همین علت، در این آثار روانِ افراد کاویده می شود، نه واقعیات کلی دنیا نسلی. روایت داستان هم به صورت زمان واقعی رخ می دهد و سرتاسر حیاتِ شخصیت های رمان سرتاسر زندگی چند فرد مختلف را دربر نمی گیرد.

ملالِ آشنا و قابل درک چنین داستان هایی تجربۀ خواندن آن ها را بدل به چیزی شبیه نشستن در اتاق انتظاری ابدی می نماید: شاید زندگی بهتری در راه باشد، ولی این زندگی کی فرامی رسد؟ قابلیت حیرت انگیز راوی داستانِ تسومورا این است که به رغم تجربۀ مشاغل ملال آور، یکی پس از دیگری، به توصیف زندگی مطلوب نزدیک تر می شود: در جنگل در پی شاه بلوط و درختِ نان رفتن، ساعت ها در شهر گشتن، ارواحی که از دنیا پنهان شده اند را کنار خود به سخن آوردن و در امور عادیِ روزمره چیزی شگفت یافتن.

پی نوشت ها:

  • این مطلب را آپوروا تادپالی نوشته و در تاریخ 2 آوریل 2021 با اسم The Paradox of Caring About ‘Bullshit Jobs در وب سایت آتلانتیک منتشر شده است. و وب سایت ترجمان آن را در تاریخ 17 مرداد 1400 با اسم یکنواختی شغل های مزخرف چگونه می تواند زیبا باشد؟ با ترجمۀ فاطمه زلیکانی منتشر نموده است.
  • آپوروا تادپالی (Apoorva Tadepalli) روزنامه نگاری آزادکار است.

[1] Bullshit Jobs: A Theory

[2] Temporary

[3] The New Me

[4] Theres No Such Thing as an Easy Job

[5] این رمان در سال 2015 در ژاپن منتشر شده و پلی بارتن بهژژژتازگی آن را به انگلیسی ترجمه نموده است [مترجم].

منبع: ترجمان علوم انسانی

abanhome.com: گروه ساختمانی آبان: بازسازی ساختمان و تعمیرات جزئی و کلی و طراحی ویلا و فضای سبز و روف گاردن، طراحی الاچیق، فروش درب های ضد سرقت را از ما بخواهید.

bestcanadatours.com: مجری سفرهای گردشگری و تجاری و آموزشی | مجری مستقیم و کارگزار سفرهای بین المللی خارجی

منبع: فرارو
انتشار: 5 آبان 1400 بروزرسانی: 5 آبان 1400 گردآورنده: blogpo.ir شناسه مطلب: 52682

به "یکنواختی شغل های مزخرف چگونه می تواند زیبا باشد؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "یکنواختی شغل های مزخرف چگونه می تواند زیبا باشد؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید